حرف دلهای من
اشک زن دل را می ســوزاند... . . . . دلــــم تنگــ میشـــود گـــاهی...... . . آنقدر محال شده ای, . . میان کوچه می پیچد صدای پای دلتنگی به جانم می زند آتش غم شبهای دلتنگی چنان وامانده ام در خود که از من می گریزد غم منم تصویر تنهایی منم معنای دلتنگی چه می پرسی زحال من؟ که من تفسیر اندوهم سرم ماوای سوداها دلم صحرای دلتنگی در آن ساعت که چشمانت به خوابی خوش فرو رفته میان کوچه های شب شدم همپای دلتنگی شبی تا صبح با یادت نهانی اشک باریدم صفایی کرده ام در آن شب زیبای دلتنگی
ولــی....
اشــک مرد کــــوه را آبــــــ مـــی کـــــــند....
پنجره ها کلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم
اگر نمی آیی
اینقدر پنجره ها را زجر ندهم
چشم هایم به جهنم.....!
کــمی بــرگــرد.. بی انصــاف...
که دیگر تو را...
آرزو هم نمیکنم...!
Design By : Yas Man |